تأویل سیاست به یک میدان فاقد اخلاق و تقلیل آن به یک پیشهای جنایت آفرین که در غالب اوقات با ترفندهای غیر اخلاقی به توجیه جنایت و کشتار اقدام میکند، عرف درک سیاست در جامعهی افغانستان است. با این رویکرد هرچیزی در میدان سیاسی مبدل به سوژهی در محور منافع شخصی یا گروهی خاص میشود، بی آنکه حتا تأمل اخلاقی بر سیاست صورت گیرد.
همین مورد باعث شده است تا رفتارهای غیر اخلاقی و ضد بشری با رجعت به منابع سنتی، دینی و منطقهیی توجیه گردد. تصور کنید گروههای مافیایی متعدد در رأس قدرت به داد و ستدهای سخیفانه و غیر اخلاقی میپردازند، اما در افکار عمومی برای توجیه به صف بندیهای قومی و دینی و گاهی هم منطقهیی رجعت میکنند.
قاعدهی هرم جمعیت کشور نیز با ناآگاهی از بنیاد این مناسبات غیر اخلاقی، به همین تعابیر و تأویلهای غیر انسانی بسنده کرده و پرسشی فراتر از آن ندارند. وقتی برگشت حکمتیار با مجموعهی از پروندههای جنایت روی شانههایش با خوانش صلح توجیه میشود، یا سپردن دندغوری و دند شهابالدین به طالبان طی یک معاهدهی شخصی ( که بعدها امضای تعدادی منسوب به طالبان در ساختار دولت در پای معاهدهی آن واگذاری افشا شد) بر بنیاد تفکر صلح خواهی توجیه میشود، همین موارد به بلوای انسان کشی مبدل میگردد.
برگشت گلبدین حکمتیار در حالی تحت نام صلح توجیه میشود، که همین آدم در متن شهر به خون نشستهای کابل آمده و حملات انتحاری را که از هر فامیل کابل قربانی گرفته است، توجیه دینی میکند. این به معنای توجیه جنایت با رجعت به منابع دینی یا قومی است، اما نفس جنایت از محراق توجه عموم کنار میرود.
حتی اگر تصور کنیم که جنایت در پیشگاه مردم به هر صورتش جنایت تلقی میشود، واکنشها در برابر این رفتارهای خونبار چنان ناچیز است که قابل قیاس با حجم عظیم جنایت جاری و روند بازتولید جنایت در حال حاضر نیست.
تاسف بار این است که غالب واکنشها در برابر جنایت یا برای توجیه آن، باز هم ریشهای آن به گروهها و تیمهای مافیایی برمیگردد که شامل بازی فاقد اخلاق سیاسی در جامعهی افغانستان هستند. یعنی واکنش در برابر جنایت ( به حکم اینکه از دستگاه جنایت پیشهای دیگری سازماندهی میشود) در واقع امر آن جایگاه حقیقی مخالفت با جنایت را ندارد، بلکه نوعی اعلام مخالفت با فاعل جنایت است، نه نفس جنایت.
چون در بنیاد امر همین گروهی که به مدیریت واکنش در برابر جنایت میپردازد، خود عامل جنایات متعددی هستند که گروه رقیب در صورت تهدید شدن منافعش، با آن به مخالفت برمیخیزد و درست با اشاره به ابعاد ضد اخلاقی جنایت، سعی در ایجاد واکنشهای وسیع در برابر آن دارد. واکنشی که ریشهی آن به منافع گروهی برمیگردد، اما توجیه آن با رجعت به عنصر اخلاق میشود.
گروه های مافیایی برای توجیه اعمال ضد انسانی خود، تلاش بسیار جدی برای تحریک احساسات قومی و گروهی و دینی مردم میکنند، چون از این منظر لشکر جنگجوی لازم برای تداوم این بازی غیر اخلاقی تدارک میشود. زیر همین پوشههاست که نفس جنایت از مرکز توجه کنار میرود، در غیر آن، اگر مخالفت با قانون شکنی و رفتارهای غیر اخلاقی مبنای صداقت داشته باشد، چه فرقی میکند چه کسی و از کدام گروه و به چه پشتوانهای دست به جنایت میبرد.
مسئلهی قومیت را که بردارید، لزوم طرح دعوا علیه مجموعهی از عملکردهای جنایت بار به میان میآید و آن وقت دستگاههای مافیایی در برابر عدالت قرار میگیرند و آن فرصتهای وافر غارت و انسان کشی و دگر آزاری، از دست شان میرود. اما وقتی اقتدار قوم و تفکر قومیت محور به حیث نفع جمعی در ذهن گروه شامل یک تبار تزریق میشود و از این منظر، هرگونه رفتار ضد بشری علیه تبارهای دیگر را مشروع تلقی میکند، اینجاست که رفتارهای ضد انسانی و انسان کشانه، بر بنیاد بینش انسان محور و اخلاقی نه، بلکه بر بنای یک تفکر دشمن پرور و غیر انسانی به خوانش گرفته میشود.
رفتارهای هر روز عناصر سیاسی در افغانستان به روشنی این امر را بیان میکند. هیچ کس ردهی معلوم الحال شامل قدرت را به دلیل جنایات عدیدهی که انجام داده و انجام میدهند، محاکمه نمیکند که هیچ، بلکه لحظهوار قدرت عمومی در پی تحکیم اقتدار این افراد جنایت پیشه است.
موارد متعدد غارتگریهای میلیونی از جانب سران قدرت و اشخاص رده اول مافیای قدرت در افغانستان زیر مجموعهی از گفتمانهای امنیتی و قومی پنهان شد، چون توان قوم خودی به دفاع از این غارتگران برخاست و قدرت گروه مافیایی مقابل، اگر به افشاگری هم روی آورد، پس از گرفتن حق حساب خود سکوت کرد.
این همه غارتگری، انسان کشی، قانون گریزی، حق تلفی، فریبکاری و دغلبازی در صورتی که تعریف سیاست مبنای قومی و دینی نداشت، ممکن نمیشد.
آنچه در این میان نگرانی عمیق انسانی را برمیانگیزد، وضع مردمی است که از گرسنگی و بی پناهی در بیابان برهویت این وضعیت فاقد اخلاق به این سو و آن سو میدوند، بی آنکه هیچ سر پناه و امیدی داشته باشند. همین مردمی که متاسفانه تا حد زیادی، خود پایههای این وضعیت مافیایی وحشت آور را محکم دارند. همین مردمی که در صفهای طولانی پشت سر رهبران و شخصیتهای غارتگر طراز اول کشور قرار دارند و خود را از طناب توهم صلح و رفاه بی بنیاد این دغلبازان آویخته و به چاه فریب شان سالهاست اسیر مانده اند، بیآنکه اندکی به ذهن شان فشار بیاروند تا وضع خود را آن چنان که هست، دریابند.
ریحان تمنا